معنی گوش فرا داشتن

فرهنگ فارسی هوشیار

گوش فرا داشتن

(مصدر) گوش داشتن گوش دادن: و منافقان مدینه چون رسول از مدینه بیرون آمد قاصدی فرستادند سوی ابوسفیان حرب که: گوش فرا دار و باحتیاط رو که محمد از مدینه برفته است.


فرا داشتن

(مصدر) بلند کردن، به سویی متوجه کردن، نگهداشتن: من آن شب درآن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرا می داشتم، نصب کردن گماشتن ‎0 یا گوش فرا داشتن 0 استماع کردن


گوش داشتن

شنیدن


فرا دادن

(مصدر) شرح دادن مطلبی را بیان کردن، بسویی متوجه کردن. یا پشت فرا دادن. پشت کردن فرار کردن یا گوش فرا دادن. نیک گوش دادن.

حل جدول

فرهنگ معین

فرا داشتن

بر سر دست گرفتن، بلند کردن، به سویی متوجه کردن، نگه داشتن. [خوانش: (~. تَ) (مص م.)]


گوش داشتن

(تَ) (مص ل.) متوجه بودن، مراقب بودن.

لغت نامه دهخدا

گوش داشتن

گوش داشتن. [ت َ] (مص مرکب) دارای گوش بودن.دارای آلت شنوایی بودن. صاحب اذن بودن:
عاشق آن گوش ندارد که نصیحت شنود
درد ما نیک نباشد به مداوای حکیم.
سعدی.
|| به معنی متوجه شدن باشد و کنایه از دیدن و... نگاه کردن نیز هست. (برهان). متوجه شدن و دیدن. نگاه کردن. (ناظم الاطباء). اذن. (لغت نامه ٔ مقامات حریری). گوش دادن. پذیرفتن. استماع. ارعاع. اصغاء. اصاخه. انصات:
بت پرستیدن به از مردم پرست
پند گیر و کار بند و گوش دار.
ابوسلیک.
بگوئید پیغام فرخْش ْ را
از او گوش دارید پاسخْش ْ را.
دقیقی.
یکی نصیحت من گوش دار و فرمان کن
که از نصحیت سود آن کند که فرمان کرد.
ابوالفتوح بستی.
نگه کن که مر سام را روزگار
چه بازی نمود ای پسر گوش دار.
فردوسی (شاهنامه ٔ چ بروخیم ج 1 ص 131).
چنین گفت کز کهتر اکنون یکی
سخن بشنو و گوش دار اندکی.
فردوسی (شاهنامه ج 1 ص 181).
بدو گفت زال ای پسر گوش دار
یک امروز با خویشتن هوش دار.
فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 301).
بدو گفت از ایدر مرو پیشتر
به من دار گوش از یلان بیشتر.
فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 487).
شاه گیتی به سخن گفتن او دارد گوش
واو همی بارد چون در سخنها ز دهان.
فرخی.
مه گفت و نکو گفت من از تو نپسندم
گر تو سخن ماه نکو گوش نداری.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 391).
ترا پندی دهم گر گوش داری
به دانش بشنوی گر هوش داری.
(ویس و رامین).
چنانکه جمله گوش به مثالهای تاش فراش سپه سالار دارند و از آن طاهر دبیر. (تاریخ بیهقی).
همه گوش دارید آوای من
گراییدن گرز سرسای من.
اسدی.
پند از هرکس که گوید گوش دار
گر مثل طوغانش گوید یا تکین.
ناصرخسرو.
طاعت و احسان وعلم و راستی را برگزین
گوش چون داری به گفت بوقماش و بوقتب.
ناصرخسرو.
گرت هوش است و دل ز پیر پدر
سخنی خوب گوش دار ای پور.
ناصرخسرو.
اگر بیدار و هشیاری و گوشت سوی من داری
بیاموزم ترا یک یک زبان چرخ و دورانها.
ناصرخسرو.
گفتمش پوشیده خوشتر سر یار
خود تو در ضمن حکایت گوش دار.
مولوی.
این سخن پایان ندارد گوش دار
گوش سوی قصه ٔ خرگوش دار.
مولوی.
راه ادب آن است که سعدی به تو آموخت
گر گوش بداری به از این تربیتی نیست.
سعدی.
|| مراقب و مواظب بودن. متوجه بودن. توجه کردن: سلطان مسعود گفته بود که گوش به یوسف می دارید چنانکه بجایی نتواند رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 63). و گوش باید داشت تا عضو [شکسته] جنبان و آویخته نباشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). صفورا او را گفت یا موسی گوش دار که در این زمین مار و کژدم بسیار است. (قصص الانبیاء). و گفت چون گوسفندان را به صحرا بری گوش دار تا از آن طرف نروند. (قصص الانبیاء). ابریشمی به سوزن اندر زیر آن رباط کشند به احتیاط ببندند و رگها را گوش دارند تا در ابریشم و بند او نباشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). همچنین شبی چند گوش داشتم هر شب همچنین می کرد. (اسرار التوحید ص 21). خاطر من بر آن قرار گرفت که یک شب او را گوش دارم تا کجا می رود و در چه کار است. (اسرار التوحید ص 22). نقل است که روزی می گذشت کودکی را دید که درگل مانده بود گفت گوش دار تا نیفتی. (تذکرهالاولیاء).و او را گوش می داشتم جمله ٔ شب در کار بود. (تذکره الاولیاء). یک روز کاروانی شگرف می آمد و یاران او کاروان گوش می داشتند، مردی در میان کاروان بود. (تذکره الاولیاء). بدان که شیطان اهل کتاب را بر اهل باطل دعوت کرد گوش دارید تا در آن نیفتید. (جوامع الحکایات عوفی ص 96). رجوع به گوش دادن شود. || نگاه داشتن. (برهان) (رشیدی) (ناظم الاطباء). حفظ کردن: گفت این سرای هرمزان است نیکو گوش میدار. (ترجمه ٔ اعثم کوفی ص 90).
خجسته را بجز از خردما ندارد گوش
بنفشه را بجز از کرکما ندارد پاس.
منوچهری (دیوان چ 2 ص 45).
نخستین از دشمنت دار گوش
پس آنگاه بر زخم دشمن بکوش.
اسدی.
مر او را سپردم به تو یادگار
به مهر من و یاد من گوش دار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
ندارد تن خویشتن داشت گوش
همانا که بر وی شده زهرنوش.
شمسی (یوسف و زلیخا).
بیا یوسف خویش را گوش دار
مدارش به هیچ آدمی استوار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
حکما پادشاه با تمکین آن را خوانند که صلاح روزگار آینده بهتر از آن گوش دارد که غم زمان خویش. (نامه ٔ تنسر). گفت سبحان اﷲ موش گوش نمی توانی داشت اسم اعظم چون نگاه داری. (تذکره الاولیاء).... خانه پر عصا شد یک مرید باز ایستاد و بر بایزید نرفت گفت من خویشتن را اهلیت آن نمی بینم که بر شیخ روم من عصاها گوش دارم. (تذکره الاولیاء).
نقد ایمان را به طاعت گوش دار
تا ز روی حق نگردی شرمسار.
مولوی (مثنوی).
دونان نخورند و گوش دارند
گویند امید به ز خورده.
سعدی.
که گوش دار تو این شهر نیک مردان را
ز دست ظالم بددین و کافر غماز.
سعدی.
ادب آن است که گر تیغ نهندش بر سر
بایدش داشت زبان گوش ز هر بیش و کمی.
سلمان.
دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن
ابروی کماندارت می برد به پیشانی.
حافظ (دیوان ص 335).
دمی غائب نمی گردد ز پهلوش
درون هفت پرده داردش گوش.
یحیی بن سیبک نیشابوری.
او را [شمس تبریزی را] در کودکی در میان عورات گوش می داشته اند که چشم نااهلی و نامحرمی بدو نیفتد. (تذکره الشعرای دولتشاه سمرقندی). || انتظار و امید داشتن. منتظر بودن. توقع داشتن:
هر آن چیز کاندر جهان ناوری
چرا گوش داری که بیرون بری.
ابوشکور.
تقدیر گوش امر تو دارد در آسمان
دینار قصد کف تو دارد ز کان خویش.
دقیقی.
چو پیریت سیمین کند گوشوار
از آن پس تو جز گوش رفتن مدار.
اسدی.
جهان را گوهر آمد زشتکاری
چرا زو مهربانی گوش داری.
(ویس و رامین).
چو این نامه بخوانی گوش من دار
که شمشیرم به خون تست ناهار.
(ویس و رامین).
آن زنگیان یک دو روز گوش داشتند که آن زنگی باز گردد و نمی آمد. (اسکندرنامه نسخه ٔ نفیسی). هرچند در استعطاف و استرداد او تا به جان بکوشد گوش آن نتوان داشت که باز از جهت خویشتن بینی ریش جنبانی کند. (جهانگشای جوینی).
|| رعایت کردن. مراعات کردن. حرمت داشتن:
مل به گل از دیر باز داشت بسی اشتیاق
موسم گل چون رسید جانب مل گوش دار.
مبارکشاه مروزی (از لباب الالباب).
گفت در این دیه یک شبانه روز آب وقف است و مردمان این را گوش نمی دارند. (تذکره الاولیاء).
گر به مستی ادبی گوش نداشت
خرده زو نیست و گر هست مگیر.
ابن یمین.
|| کنایه از نکاح کردن است. (انجمن آرا). ظاهراً تصحیف نگاه کردن است.


فرا

فرا. [ف َ] (حرف اضافه) نزدِ. نزدیک. پیش: فرا او رفتم، پیش او رفتم. (یادداشت بخط مؤلف). سوی. طرف. جانب. (برهان):
به حبل ستایش فرا چَه ْ مشو
چو حاتم اصم باش و غیبت شنو.
سعدی (بوستان).
سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین
گفت کای عاشق دیرینه ٔ من خوابت هست ؟
حافظ.
|| (اِ) کنج و گوشه. (برهان). || بالا و بلندی. رجوع به فراز شود. || (ص) بلند. مقابل فرو.
- فراپایه، بلندپایه. (یادداشت بخط مؤلف):
چو آفتاب فروزان به تخت ملک بمان
چو آسمان فراپایه در زمانه بپای.
فرخی.
رجوع به فراز شود.
|| نزدیک. || دور. (برهان):
وقتی افتاد فتنه ای در شام
هر یک از گوشه ای فرارفتند.
سعدی.
|| (حرف اضافه) بَِ (به). با: فرمانبردار نباشد که فرا پادشاه تواند گفت: کن و مکن ! (تاریخ بیهقی).
رفت نهانیش فرا خانه برد
بدره ٔ دینار به صوفی سپرد.
نظامی.
که گفت آن روی شهرآرای بنمای
چو بنمودی دگرباره فراپوش.
سعدی.
به بیچارگی تن فرا خاک داد
دگر گرد عالم برآمد چو باد.
سعدی.
|| در:
فروماند تو را آلوده ٔ خویش
هوای دیگری گیرد فراپیش.
نظامی.

فرا. [ف َ] (اِخ) نام یکی از دهکده های دهستان پریجان سوادکوه در مازندران که اکنون بدین نام شناخته نمیشود. (از مازندران و استرآباد ترجمه ٔ فارسی ص 156).

فرا. [ف َ] (ع اِ) گورخر که فراء و حمارالوحش نامند. (فهرست مخزن الادویه) (اقرب الموارد).
- امثال:
کل الصید فی جوف الفرا، مثل است، یعنی هر صیدی در فرا هست. و مثل آورده میشود برای کسی که نیازمندیهای بسیار دارد و یکی از آنها که بزرگتر است برآورده شود و در آن هنگام این مثال برایش گفته میشود یا هنگامی گفته شود که شخص به از دست رفتن بقیه ٔ نیازمندیهای خویش بی اعتنا است. (از اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

گوش

(زیست‌شناسی) از اعضای بدن که آلت شنیدن است و به‌وسیلۀ آن صداها درک می‌شود و از سه قسمت تشکیل شده گوش‌خارجی، میانی و درونی،
گوشه
[عامیانه، مجاز] جاسوس،
[قدیمی، مجاز] منتظر، مراقب،
* گوش‌به‌در داشتن: [قدیمی، مجاز] منتظر بودن: گوش دلم بر در است، تا چه بیاید خبر / چشم امیدم به راه، تا که بیارد پیام (سعدی۲: ۴۰۵)،
* گوش‌ تیز کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز] = * گوش نهادن
* گوش‌ خواباندن: (مصدر لازم) [مجاز] صبر کردن و منتظر فرصت بودن،
* گوش ‌دادن: (مصدر متعدی) گوش فرا دادن، گوش کردن، شنیدن،
* گوش ‌داشتن: (مصدر لازم) [قدیمی]
گوش‌ کردن، گوش فرا‌دادن، شنیدن،
[مجاز] مواظبت و مراقبت و حفظ کردن،
* گوش فرادادن: (مصدر متعدی) گوش دادن و شنیدن،
* گوش فراداشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز]= * گوش نهادن
* گوش‌ گرفتن: (مصدر لازم) [قدیمی]
گوش‌ دادن، گوش داشتن،
[مجاز] پند کسی را شنیدن و به‌ یاد نگه‌ داشتن،
* گوش ‌نهادن: (مصدر متعدی) به‌دقت گوش دادن،


فرا

(در ترکیب با کلمۀ دیگر): دورتر، بالاتر، آن‌سوتر: فرابنفش، فراطبیعی،
[قدیمی] در: این همه محنت که فراپیش ماست / اینت صبوری که دل ریش ماست (نظامی۱: ۶۲)،
[قدیمی] نزدیکِ، نزدِ: سر فراگوش من آورد به آواز حزین / گفت کای عاشق دیرینهٴ من خوابت هست؟ (حافظ: ۶۰)،
[قدیمی] به‌سویِ، جانبِ،
[قدیمی] به: سیم را فرا او سپرد،
[قدیمی] بر: شحنهٴ مست آمده در کوی من / زد لگدی چند فراروی من (نظامی۱: ۴۸)،
(پیشوند) [قدیمی] «ب»، «بر»، و مانند آن (در ترکیب با افعال): که گفت آن روی شهرآشوب بنمای / چو بنمودی دگر بارش فراپوش (سعدی۲: ۴۷۲)،

تعبیر خواب

گوش

گوش دراز: بدگویی
گوشهای خر: شما کارهای احمقانه انجام خواهید داد
آن را شستن: شما را دوست دارند، یا خبرهای خوبی خواهید شنید
بیمار: کسی شما را آزار خواهد داد
زیبا: شانس در دوستی
داشتن چندین گوش: نشانه بد یمنی
آنها را با دست گرفتن: ناراحتیهای خانوادگی
گوش کردن: همراهان بسیاری خواهید داشت - لوک اویتنهاو

معادل ابجد

گوش فرا داشتن

1362

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری